برآی ِ من فقط یک نگـآه ِ تو ، همین قدر که بدآنم هستی ،کـآفیست ...
|
وقتـی که اونقدر تو خودت غرق میشی
وقتی که حس میکنی هـیچ صدایی رو نمیشنوی
وقتی که همه چیز برات تکراری شدن ... از شدت خستگی خوآب هم نداری ...
وقتی که اشـک هآت دلیلی میشه برای یخ زدنت !
وقتی که بین عادت و وابستگی و عشق گیر کردی ... خودت هم نمیدونی باید چیکار کنی
این جور موقع ها یه کسی رو میخوای که با حرفاش آرومت کنه .. یه کسی که نیست ... هیچ وقت نبوده و نخواهد اومد
وقتی که همه چیو جمع میکنی که بری ... وقتی کسی نیست که بگه بـــرگرد ...
وقـــتی که ...
وقـتی که ...
وقتی ...
وقتــی تنــــهــــآیـی ... تنهای تنها ...
پی نوشت:من توی ِ این "وقتی که ها" گـیر کردم ...
با بعض نوشت:چرا هیشکی حِسّت نمیکنه؟ ... چرا نمیفهمن که بابا ! تو هم هستی ...
+نیلوفـر